ضحاک

ضحاک شاهزاده عرب و فرزند امیری نیک سرشت و دادگر به نام مرداس بود. او که جوانی تهی مغز بود، با فریب اهریمن، پدرش را کشت و حکومت او را به دست گرفت.

از طرفی جمشید شاه که ایران را به اوج شکوه خود رسانده بود، مغرور شد و مردم برای برکناری او به سراغ ضحاک رفتند. ضحاک نیز جمشید را کشت و حکومت ایران را به دست گرفت. اهریمن باری دیگر در پیکر یک آشپز بر او ظاهر شد و غذاهای گوشتی لذیذ به او خوراند و در نهایت از او اجازه خواست تا بر شانه‌هایش بوسه بزند و ضحاک نیز اجازه داد و بلافاصله اهریمن ناپدید شد. جای بوسه‌های او تا چند روز درد و سوزش داشت و در نهایت دو مار از شانه‌های ضحاک درآمدند که غذایشان مغز جوانان بود.

ضحاک هزار سال بر ایران حکومت کرد. در دوران حکومت او دروغ، پلیدی، زشتی و جادو جای هنر، نیکی، خرد و راستی را گرفتند و جوانان بسیاری خوراک مارانش شدند. در نهایت جمعی از مردم به پشتوانه کاوه آهنگر به سراغ فریدون فرزند آبتین و فرانک که از نسل تهمورث دیوبند بود رفتند و حکومت ضحاک پس از هزار سال توسط فریدون برچیده شد.